اولین چیزی که به چشم میآید دیوارهای شلوغپلوغ است. این سلمانی کوچک مملو از جزئیات ریز و درشت است و هر گوشهاش نشان از خاطرهای دارد. دیگر جای خالیای روی دیوارها باقی نمانده و این چهاردیواری کوچک زیر انبوه عکسها و خاطرهها خم شده است. خاطراتی که حسین علی شاهسوند همه را برایمان تعریف میکند.
او متولد1322 و نخستین آرایشگر خیابان اروند است و حالا همه او را به نام آقای اسلامی میشناسند. این اسم استعاری هم خودش داستانی جدا دارد که برایمان تعریف میکند. هرچه هست سلمانی قدیمی و رنگ و رو رفته او حالا مقصد خیلی از هممحلهایها شده؛ نه فقط آنها که میخواهند سر و صورتشان را اصلاح کنند. اهالی سالهاست که برای دریافت کارت رایگان نان، کمک به محرومان، قربانیکردن گوسفند و... به اینجا میآیند.
نه تابلوی بزرگی سر در آن نصب شده، نه تزئینات و طراحی خاصی دارد. رنگ سبز کدر در آهنی مغازه نگاه هیچکس را به خود جلب نمیکند. فقط روی شیشه چند کاغذ چسبانده شده است. کاغذها را یکی یکی میخوانم. محل دریافت صدقه، قربانی، عقیقه و... روی کاغذ دیگری چند بیت شعر نوشته شده است: ای خواجه در این جهان چرا بیخبری/ روزان و شبان در طلب سیم و زری/ سرمایه تو ازین جهان یک کفن است/ آن هم به گمان است بری یا نبری.
داخل این اتاق کوچک هم شباهتی به سلمانی ندارد. انتظار دارم که روی در و دیوار عکس مدلهای مختلف مو و سرهای تراشیدهشده را ببینم. به جای آن چشمم میخورد به انبوهی از عکسهای قدیمی که آقای اسلامی همه را خودش جمعآوری کرده است. عکسهای قدیمی از امام خمینی(ره)، آیتالله شیرازی و شهدا.حسین علی شاهسوند دومین آرایشگر محدوده ساختمان و اولین آرایشگر خیابان اروند است.
میگوید دو سه سال پس از وقوع انقلاب اسلامی این سلمانی را باز میکند اما قبل از آنکه به میانه این داستان برسد دلش میخواهد همه چیز را از همان ابتدا تعریف کند. ساکن روستای سرخس بود و در ایام نوجوانی پیشه پدر را پیش گرفته بود. مالداری شغل خانوادگی آنها بود اما بنا به علاقهای که داشت گاهی دست به قیچی هم میبرد و سر اهالی روستا را میتراشید.
بعد از آن حول و حوش سال٤٢ خودش به شهر مهاجرت کرد. یک صندلی چوبی خرید، یک ماشین، قیچی و یک شانه. با همین چند قلم کارش را در پنجراه پایینخیابان شروع کرد. صندلی را گوشه خیابان میگذاشت و سر مردم را میتراشید. او خاطرات زیادی از آن روزها دارد: قدیمترها پنجراه پایین خیابان محل رفت و آمد روستاییها بود. اینجا میآمدند و مال و گوسفندشان را میفروختند.
خیلیها توی روستا سلمانی نداشتند. روی صندلی من در پنجراه پایین خیابان مینشستند و سرشان را همان جا میتراشیدند و بعد به روستا برمیگشتند.
بعد از مدتی با همان چند قرانی که جمع کرده بوده یک دکان کوچک سلمانی دور میدان پنجراه باز کرد و کارش را گسترش داد.
چند سال بعد دست خانوادهاش را میگیرد. کار و بار و زندگیاش را جمع میکند و به خیابان اروند میرود. خانهاش را با سی و پنج تا تک تومانی میخرد. گوشهای از حیاط خانه را هم میسازد که میشود همین سلمانی کوچک فعلی. به گفته حسین آقا اینجا تا چشم کار میکرده زمین خاکی و زراعی بوده است. تک و توک خانههای کاهگلی و آجری پیدا میشده است.
اما بعد از انقلاب این خیابان هم آباد میشود. چند سال بعد اینجا را آسفالت میکنند و کم کم ساکنان بیشتری اضافه میشوند. او توضیح میدهد که آن روزها تنها دو آرایشگر در کل محدوده ساختمان آرایشگاه داشتند و او یکی از آنها بوده است. حسین آقا همه فوت و فن آرایشگری را خودش بهطور تجربی میآموزد. یک روز هم شاگرد نبوده اما در این سالها شاگردهای زیادی داشته است. شاگردهایی که حالا هر کدام گوشهای از شهر آرایشگاه خودشان را دارند.
در و دیوار این سلمانی حالا پر از عکسهای قدیمی است. عکسهایی که همان اوایل انقلاب به در و دیوار میزده است. قدیمیترینشان هم عکسی سیاه و سفید از امام خمینی(ره) است که روی آن بزرگ نوشته شده است روحالله: آن اوایل این عکسها را به سختی پیدا میکردم. از داخل روزنامهها، کتابها و... کم کم که اهالی دیدند به جمعآوری عکس علاقه دارم خودشان برایم عکس میآوردند تا به دیوار بزنم.
عکس آیتالله شیرازی را روی یکی از دیوارها نشانم میدهد. تعریف میکند که او هم در واقعه یکشنبه خونین سال 1357 در منزل آیتالله شیرازی حضور داشته است. خودش به قرائت قرآن علاقه دارد و قاریان مختلف را میشناسد. دقیقتر که میشوم بهجز عکسها و قابها چیزهای دیگری هم در سلمانی او پیدا میکنم. نزدیک به سقف رشتههای اسپند را میبینم که دیوار را تزیین کردهاند. حسین آقا میگوید: اینها را یکی از مشتریهایم برایم آورده است.
آقای اسلامی حالا یکی دو مشتری در روز بیشتر ندارد. اینجا را نگه داشته برای کارهای جانبیاش. اینکه از مردم دستگیری کند، با رفقای قدیمیاش گپ بزند و خاطرات گذشته را زنده نگه دارد.
لقب «اسلامی» که سالها روی حسین علی شاهسوند مانده است داستان خودش را دارد. تعریف میکند بعد از مدتی که سلمانیاش را راه میاندازد، به فکر زدن بنر و تابلو میافتد. به تابلوساز محله میسپارد که تابلویی برای مغازهاش بسازد. تابلوساز میپرسد که چه اسمی برای آرایشگاهش بگذارد؟ آقای شاهسوند هم پاسخ میدهد که چیزی به ذهنش نمیرسد، فقط پایین تابلو بنویسد که ریش مردم را نمیتراشد و به سبک اسلامی کار میکند!تابلوساز هم همین جمله را میگیرد و اسم آرایشگاه را میگذارد سلمانی اسلامی! از آن روز به بعد همه او را به نام آقای اسلامی صدا میزنند و این نام روی او و سلمانی کوچکش میماند.
ناصر شاهسوند پسرعموی حسین آقا به این اشاره میکند که از صبح تا شب افراد زیادی به این آرایشگاه مراجعه میکنند که قصدشان اصلاح مو نیست. او میگوید: آقای اسلامی معتمد و ریش سفید محله است و کلی خیّر حتی از شهرهای دیگر با او ارتباط دارند و کمکشان را از طریق او به دست محرومان میرسانند.
مردم برای توزیع نان، جهیزیه، بسته معیشتی و... به اینجا میآیند. خیلیها که میخواهند فرزندشان را عقیقه کنند پیش پسرعمویم میآیند تا او برایشان گوسفند بکشد. خلاصه اینجا محل رفت و آمد اهالی شده است که برای امور مختلف مراجعه میکنند.